امروز پنجشنبه 01 آذر 1403 http://biokade.cloob24.com
0

بیوگرافی آنتون چخوف

بیوگرافی آنتون چخوف

آنتون پاولوویچ چخوف (به روسی Анто́н Па́влович Че́хов)‏ ‏ (29 ژانویه 1860 – 15 ژوئیه 1904)داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس برجسته روس است.هر چند چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از 700 اثر ادبی آفرید. او را مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس برمی‌شمارند و در زمینه نمایش‌نامه‌نویسی نیز آثار برجسته‌ای از خود به جا گذاشته‌است و وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایش نامه نویس میدانند. چخوف در چهل و چهار سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت.

زادروز: 29 ژانویه، 1860

تاگانروک جنوب روسیه.

درگذشت: 15 ژوئیه، 1904

چشمه آب معدنی بادِن‌وایلر در آلمان

آرامگاه: گورستان صومعه نووو-دویچی، مسکو


ملیت: روسی

پیشه: پزشک

سال‌های فعالیت: 1904 – 1880

سبک: امپرسیونیسم

همسر: اولگا کنیپر

والدین: پاول یگوروویچ – یوگنیا یاکاولونا ماروزاوا

زندگی

چخوف در 29 ژانویه‏ 1860 در شهر تاگانروک، در جنوب روسیه، شمال قفقاز، در ساحل دریای آزوف به دنیا آمد. پدربزرگ پدری‌اش در مِلک کُنت چرتکف، مالک استان وارنشسکایا، سرف بود. او توانست آزادی خود و خانوادهٍ خود را بخرد. پدرش مغازه خواربار فروشی داشت. او مرد مذهبی خشنی بود و فرزندان‌اش را تنبیه بدنی می‌کرد. روزهای یک‌شنبه پسرانش (او 5 پسر داشت که آنتوان دومین آن‌ها بود.)را مجبور می‌کرد به کلیسا بروند و در گروه همسرایانی که خودش تشکیل داده بود آواز بخوانند. اگر اندکی ابراز نارضایتی می‌کردند آن‌ها را با چوب تنبه می‌کرد.همچنین آن‌ها را در ساعاتی طولانی، حتی در زمستان‌های سرد،در مغازه‌اش به کار می‌گرفت. آنتوان در 1867 در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه‌ٔ دینی یونانی آغاز کرد اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسه عادی به تحصیل خود ادامه داد. پدر چخوف شیفته موسیقی بود و همین شیفتگی او را از داد و ستد باز داشت و به ورشکستگی کشاند.

و او در سال 1876 از ترس طلب‌کارانش به همراه خانواده به مسکو رفت و آنتوان تنها در تاگانروک باقی‌ماند تا تحصیلات دبیرستانی‌اش را به پایان ببرد. او در سال‌های پایانی تحصیلات متوسطه‌اش در تاگانروک به تآتر می‌رفت و نخستین نمایش‌نامه‌ٔ خود را به نام بی‌پدری و بعد کمدی آواز مرغ بی‌دلیل نبود را نوشت. او در همین سال‌ها مجله غیررسمی و دست‌نویس الکن را منتشر می‌کرد که توسط برادران‌اش به مسکو هم برده می‌شد. برادر بزرگ‌اش، آلکساندر پاولویچ چخوف در سال 1876 به دانشگاه مسکو رفت بود و در رشته علوم طبیعی دانشکده ریاضی-فیزیک مشغول تحصیل بود و در روزنامه‌های فکاهی مسکو و پتربورگ داستان می‌نوشت. آنتوان نیز در 1879 تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد.

آغاز نویسندگی

چخوف در نیمه سال 1880 تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد برای همین این سال را مبدا تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمی‌شمارند. جخوف در نامه‌ای به فیودور باتیوشکوف می‌نویسد:«نخستین تکه ناچیزم در 10 تا 15 سطر در نشریه «دارگون فلای» در ماه مارس یا آوریل 1880 درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشته ناچیز را آغازی به‌حساب بیاورد، بنابر این سالگرد (بیست و پنج‌سال نویسندگی)من زودتر از 1905 فرا نخواهد رسید.» آن‌چه چخوف به آن اشاره می‌کند درواقع داستان کوتاهی است به نام «نامه ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایه دانشمندش، دکتر فریدریخ» که در مجله سنجاقک شماره 10 منتشر شد. او در سال‌های 1880 تا 1884 علاوه برآموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نام‌های مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس… به نوستن بی‌وقفه داستان و طنز در مجله‌های فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادران‌اش را تامین می‌کرد. او در 1884 به عنوان پزشک فارغ‌التحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستان‌اش با نام قصه‌های ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها درباره او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف 24 ساله بود اولین خلط‌های خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت مشاهده شد.

فعالیت حرفه‌ای

چخوف بعد از پایان تحصیلات‌اش در رشته پزشکی به طور حرفه‌ای به داستان‌نویسی و نمایش‌نامه‌نویسی روی آورد. در 1885 همکاری خود را با روزنامه پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایش‌نامه او به نام در جاده بزرگ به روی صحنه برود که کمیته سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. مجموعه داستان‌های گل‌باقالی او در ژانویه سال بعد منتشر شد. در فوریه همین سال (1886)با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستان‌های، مراسم تدفین، دشمن،… در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. بیماری سل‌اش شدت گرفت و او در آوریل 1887 به تاگانروک و کوه‌های مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید در اوت همین سال مجموعه در گرگ‌ومیش منتشر شد و در اکتبر نمایش‌نامه بلندش با نام ایوانف در تآتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.

مرگ

چخوف در 16 ژوئن 1904به همراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحت‌گاه بادن ویلر رفت. در این استراحت‌گاه حال او بهتر می‌شود اما این بهبودی زیاد طول نمی‌کشد و روز به روز حال او وخیم‌تر می‌شود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشته‌است. ساعت 11 شب حال چخوف وخیم می‌شود و اولگا پزشک معالج او، دکتر شورر، را خبر می‌کند. اولگا در خاطرات‌اش می‌نویسد:«دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد. و بعد دستور شامپاین داد. آنتوان یک گیلاس پر برداشت. مزه‌مزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است شامپاین نخورده‌ام.» آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمی‌کشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز 15 ژوئیه ‏ 1904 بود.

تشییع جنازه

تشییع جنازه چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابان‌های مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشم‌گیر بود. سرانجام در گورستان صومعه نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.

آثار

داستان کوتاه

چخوف نخستین مجموعه داستان‌اش را دو سال پس از دریافت درجه دکترای پزشکی به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا می‌کرد، برایش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشته‌است. در داستان‌های او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدم‌های داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه‌است، تعریف می‌شود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستان‌نویسی تغییر داد. او در داستان‌های‌اش به جای ارائه تغییر سعی می‌کند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستان‌های موفق او رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانه آدم‌های داستان او را تشکیل می‌دهند. تسلط چخوف به نمایشنامه باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگهای شده بود. او را «مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس همه اعصار» نامیده‌اند.

چند داستان کوتاه

1883 – از دفترچه خاطرات یک دوشیزه

1884 – بوقلمون صفت

1889 – بانو با سگ ملوس

- نشان شیر و خورشید

نمایش‌نامه

نخستین نمایش‌نامه چخوف بی پدری است که چندان شناخته شده نیست و پس از آن ایوانف.یکی دو نمایش‌نامه بعدی چخوف هم چندان موفق از کار در نیامد تا اینکه با اجرای نمایش «مرغ دریایی» در 1897 در سالن تئاتر هنری مسکو چخوف طعم نخستین موفقیت بزرگ‌اش را در زمینه نمایش‌نامه‌نویسی چشید. همین نمایش‌نامه دو سال قبل از آن در سالن تئاتر الکساندریسکی در سنت پترزبورگ با چنان عدم استقبالی روبه‌رو شده بود که چخوف در میانه دومین شب نمایش آن، سالن را ترک کرده بود و قسم خورده بود دیگر هرگز برای تئاتر چیزی ننویسد. اما همان نمایش‌نامه در دست بازیگران چیره‌دست تئاتر هنر مسکو، چخوف را به مرکز توجه همه منتقدان و هنردوستان تبدیل کرد. بعدها با وجود اختلافاتی که میان چخوف و کنستانتین استانیسلاوسکی – کارگردان نمایش‌نامه‌های وی – پیش آمد آثار دیگری از چخوف – همچون «دایی وانیا» (1899)، «سه خواهر» (1901)و… نیز بر همان صحنه به اجرا در آمد. عمده اختلاف چخوف و استانیسلاوسکی بر سر نحوه اجرای نمایش‌نامه «باغ آلبالو» بود. چخوف اصرار داشت که نمایش‌نامه کاملاً کمدی است و استانیسلاوسکی مایل بود بر جنبه تراژیک نمایش‌نامه تاکید کند. چخوف نه فقط به ناتورالیسم افراطی استانیسلاوسکی می‌تازد، بلکه همچنین حال و هوای افسرده و غم‌انگیزی را که فکر می‌کرد به نمایشنامه‌اش تحمیل شده‌است، زیر سؤال می‌برد. در آوریل 1904، چخوف، در نامه‌ای به همسرش الگا می‌نویسد: «چرا دائماً در پوسترها و روزنامه‌ها، نمایشنامه مرا درام می‌نامید؟ نمیروویچ دانچنکو و استانیسلاوسکی، در نمایشنامه من چیزی پیدا کرده‌اند که مطلقاً به آنچه من نوشته‌ام شباهتی ندارد، و من شرط می‌بندم که هیچ‌کدام از آنها، برای یک‌بار هم که شده، نمایشنامه مرا با شیفتگی، تا به آخر نخوانده‌است. مرا ببخش، اما به شما اطمینان می‌دهم که این عین حقیقت است.»

نمایش‌نامه‌ها

•ایوانف

•خرس

•عروسی

•مرغ دریایی (کتاب)

•سه خواهر

•باغ آلبالو

•دایی وانیا

•در جاده بزرگ

سبک‌شناسی

مشخصات کلی آثار داستانی چخوف را می‌توان در این محورها خلاصه کرد.

•خلق داستان‌های کوتاه بدون پیرنگ

•ایجاز و خلاصه گویی در نوشتن

•خلق پایان‌های شگفت انگیز برای داستانها با الهام از آثار «گی دوموپاسان» (نشان افتخار)

•خلق پایان «هیچ» برای داستان با الهام از آثار «ویکتور شکلوفسکی» (منتقم)

•بهره گیری از جنبه‌های شاعرانه و نمادین در آثار که از ابداعات خود چخوف در دوره نویسندگیش بود.

•نگاه رئالیستی به جهان و قهرمان‌های داستان برخلاف نگاه فرمالیستی رایج آنزمان

•استفاده از مقدمه‌ای کوتاه برای ورود به دنیای داستان (امتحان نهایی)

•استفاده از تصویرپردازی‌های ملهم از طبیعت و شرح آن برای پس زمینه تصویری داستان (شکارچی)

موضوع و تم آثار

•فرصت‌های ازدست رفته زندگی

•آدمهایی که حرف همدیگر را نمی‌فهمند

•حمله به ارزشهای غلط اما رایج اجتماع

•تضاد طبقاتی

•عدم مقاومت در مقابل شر و مهار خشم (تحت تاثیر آثار لئو تولستوی)

•ماهیت خوار کننده فحشا

در زبان فارسی

مقایسه ترجمه‌های مختلف

مترجمین بسیاری آثار چخوف را به فارسی ترجمه کرده‌اند. مترجمانی مانند:کاظم انصاری، بزرگ علوی، محمدعلی جمالزاده، نجف دریابندری، صادق هدایت، سیمین دانشور، کریم کشاورز، عبدالحسین نوشین، هوشنگ پیرنظر، داریوش مودبیان، رضا آذرخشی، هوشنگ رادپور، احمد گلشیری، احمد شاملو، ایرج کابلی یک یا چند داستان کوتاه یا نمایش‌نامه از چخوف ترجمه کرده‌اند و سروژ استپانیان و ناهید کاشی‌چی اقدام به ترجمه مجموعه آثار چخوف کردند که تا کنون ده جلد آن منتشر شده‌است. نمونه‌هایی از این ترجمه‌ها عبارتند از:

احمد شاملو و ایرج کابلی

کریم کشاورز

حمیدرضا آتش‌برآب و بابک شهاب

رضا آذرخشی و هوشنگ رادپور

ماهنامه آدینه

کتاب جمعه

به سلامتی خانم‌ها

برگزیده داستان‌های آنتوان چخوف

گناه‌کار شهر تولدو

نشان شیروخورشید

از یادداشت‌های یک دوشیزه

بوقلمون صفتان

«ماریا اسپالانتسو دختر یکی از بازرگانان عمده بارسلونی بود: مردی فرانسوی با همسری اسپانیائی. ماریا لاقیدی خاص قوم گل را از پدر به‌ارث برده بود و آن سرزندگی بی‌حد و مرزی را که مایه جذابیت زنان فرانسوی است از مادر. اندام اسپانیائی نابش هم میراث مادری بود. تا بیست سالگی قطره اشکی به چشمش ننشسته بود و اکنون زنی بود سخت دلفریب و همیشه شاد و هوشیار که زندگی را وقف هیچ‌کارگی سرشار از دل‌خوشی اسپانیائی کرده بود و صرف هنرها…»

«در یکی از شهرهای آن سوی کوهساران اورال شایع شد که مردی از متشخصان ایران به‌نام راحت قلم چند روز پیش وارد آن شهر شده و در مهمان‌سرای «ژاپون» اقامت گزیده‌است. این شاعه در مردم عادی و عامی هیچ اثری نکرد:خوب، ایرانی‌آمده، آماده باشد! فقط استپان ایوانویچ کوتسین رئیس بلدیه که از ورود آن مرد مشرقی به‌وسیله منشی اداره اطلاع یافت در اندیشه فرو رفت…»

«13 اکتبر بالاخره اقبال به من هم روی آورد! باور کردنی نیست اصلاً. زیر پنجره من یک جوان سبزه خوش‌تیپ با چشمانی سیاه و گیرا قدم می‌زند.سبیل‌هایش معرکه است! پنج روز است که از صبح سحر تا نیمه‌شب قدم می‌زند و مرتب پنجره‌های ما را می‌پاید. تظاهر می‌کنم که برایم مهم نیست.»

«سرپاسبان اوچه‌مه‌لف سرکشیک محله ملبس به لباس و شنل نو با بسته‌ای در دست از میان میدان بزرگ بارفروشان عبور می‌نمود. از پشت سر او پاسبان مو زرد در حالی که زنبیلی پر از تمشک فاسد شده که از فروشنده‌ای ضبط گردیده بود در دست داشت روان بود.»

بعضی از داستان‌های چخوف توسط چند مترجم به فارسی برگردانده شده‌است. از جمله «بانو با سگ ملوس»

سروژ استپانیان

عبدالحسین نوشین

احمد گلشیری

سیمین دانشور

مجموعه آثار

بانو با سگ ملوس و داستان‌های دیگر

بهترین داستان‌های کوتاه/ آنتون پاولوویچ چخوف

دشمنان

بانویی با سگ کوچولویش

بانو با سگ ملوس

خانم با سگ کوچک

خانم و سگ ملوسش

«می‌گفتند در خیابان ساحلی شهر چهره تازه‌ای دیده شده‌است -خانمی با یک سگ کوچولو- دیمتری دمیتریچ گورف نیز که از دو هفته پیش به یالتا آمده و تا آن روز به محیط آنجا عادت کرده بود، حالا دیگر مانند بقیه اهالی شهر، به چهره‌های تازه علاقه نشان می‌داد. همینطور که در آلاچیق باغ ورن نشسته بود زن جوان موبوری را دید که قد متوسطی داشت و کلاه بره بر سر نهاده بود و طول خیابان ساحلی را قدم‌زنان می‌پیمود؛ سگ سفید کوچولویی هم از پی زن می‌دوید.»

«می‌گفتند که در کنار دریا قیافه تازه‌ای پیدا شده: بانو با سگ ملوسش.دمیتری دمیترچ گوروف هم که دو هفته بود در یالتا می‌گذراند و دیگر بآنجا عادت کرده بود، در جستجوی اشخاص و قیافه‌های تازه بود. روزی در غرفه متعلق به ورنه نشسته بود و دید زن جوانی، میانه‌بالا، موبور، بره بسر از خیابان کنار دریا می‌گذشت و سگ سفید ملوسی به‌دنبالش می‌دوید.»

«همه از کسی صحبت می‌کردند که به‌تازگی در گردشگاهِ ساحلی دیده شده بود، یعنی خانم با سگ کوچک. دیمتری دمیتریچ گوروف، که دو هفته‌ای بود به یالتا آمده و دیگر با راه و رسم زندگی آن‌جا خو گرفته بود، رفته‌رفته به آدم‌های تازه علاقه نشان می‌داد. از روی صندلی خود در جلوِ کافه وِرنِت چشمش به زن جوانی افتاد که کلاه بِره به‌سر داشت و در امتداد گردشگاه ساحلی قدم می‌زد. زن کیسوان خرمایی داشت، چندان بلندبالا نبود و به دنبالش سگ پشمالوی سفیدی با پاهای کوچک دوان‌دوان حرکت می‌کرد.»

کتاب‌نامه فارسی

بسیاری از آثار چخوف توسط مترجمان مختلف از 1310 تا کنون به‌صورت تک داستان در مجلات و نشریات و جنگ‌ها یا مجموعه‌داستان‌ها و به‌صورت کتاب‌های مستقل منتشر شده‌است.

ایران در آثار چخوف

آنتوان چخوف در داستان‌های‌اش در چند مورد اشاره‌هایی به ایران دوران قاجار، که هم‌عصر چخوف بود، دارد. او حتی داستانی دارد به نام نشان شیروخورشید که کاملاً به ایران می‌پردازد.و در داستان دیگری که به ملیت‌های مختلف می‌پردازد بخشی را هم به ایرانی‌ها اختصاص داده‌است و در آن به نکات طنزآمیزی از ایرانی‌ها و ارتباط‌شان با روس‌ها اشاره می‌کند و در این‌جا هم پای نشان شیروخورشید را به میان می‌کشد.

احمد شاملو و ایرج کابلی

کریم کشاورز

حمیدرضا آتش‌برآب و بابک شهاب

رضا آذرخشی و هوشنگ رادپور

ماهنامه آدینه

کتاب جمعه

به سلامتی خانم‌ها

برگزیده داستان‌های آنتوان چخوف

گناه‌کار شهر تولدو

نشان شیروخورشید

از یادداشت‌های یک دوشیزه

بوقلمون صفتان

«ماریا اسپالانتسو دختر یکی از بازرگانان عمده بارسلونی بود: مردی فرانسوی با همسری اسپانیائی. ماریا لاقیدی خاص قوم گل را از پدر به‌ارث برده بود و آن سرزندگی بی‌حد و مرزی را که مایه جذابیت زنان فرانسوی است از مادر. اندام اسپانیائی نابش هم میراث مادری بود. تا بیست سالگی قطره اشکی به چشمش ننشسته بود و اکنون زنی بود سخت دلفریب و همیشه شاد و هوشیار که زندگی را وقف هیچ‌کارگی سرشار از دل‌خوشی اسپانیائی کرده بود و صرف هنرها…»

«در یکی از شهرهای آن سوی کوهساران اورال شایع شد که مردی از متشخصان ایران به‌نام راحت قلم چند روز پیش وارد آن شهر شده و در مهمان‌سرای «ژاپون» اقامت گزیده‌است. این شاعه در مردم عادی و عامی هیچ اثری نکرد:خوب، ایرانی‌آمده، آماده باشد! فقط استپان ایوانویچ کوتسین رئیس بلدیه که از ورود آن مرد مشرقی به‌وسیله منشی اداره اطلاع یافت در اندیشه فرو رفت…»

«13 اکتبر بالاخره اقبال به من هم روی آورد! باور کردنی نیست اصلاً. زیر پنجره من یک جوان سبزه خوش‌تیپ با چشمانی سیاه و گیرا قدم می‌زند.سبیل‌هایش معرکه است! پنج روز است که از صبح سحر تا نیمه‌شب قدم می‌زند و مرتب پنجره‌های ما را می‌پاید. تظاهر می‌کنم که برایم مهم نیست.»

«سرپاسبان اوچه‌مه‌لف سرکشیک محله ملبس به لباس و شنل نو با بسته‌ای در دست از میان میدان بزرگ بارفروشان عبور می‌نمود. از پشت سر او پاسبان مو زرد در حالی که زنبیلی پر از تمشک فاسد شده که از فروشنده‌ای ضبط گردیده بود در دست داشت روان بود.»

تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com
ارسال دیدگاه